آن صدا را میشنوی؟ این نگرانی ماست که به دریا میرود … تمام نگرانیهای خود را به ساحل برده و…
بیشتر بخوانید »لنگرود
در وادی زمزمههای فراموش شده، جایی که سایهها میرقصند و رازها در آن نهفته است، کوهیست به نام لیلاکوه، مردم…
بیشتر بخوانید »وارد کوهستان شدم، روستای کوهستانی آبچالکی، و انزوا را آموختم، انزوا به معنای دوری از دنیا. کوهها چون مردُمانی خاموش…
بیشتر بخوانید »کنار استخر بزرگ کومله، پُر از نیلوفر آبی، بر بالای بلندیهای سبز و خاردار میایستم و به زیبایی طبیعیِ بینقص…
بیشتر بخوانید »هیچ صدایی نیست، هیچ … اما نه هست، گویا حواسم پرت چیزی شده بود، صدای موسیقی است، چرا هنوز؟ چرا…
بیشتر بخوانید »