ابرهای پنبهای سیاهکل؛ جایی قریبتر از نزدیک
در راه بودن را همیشه بیشتر از رسیدن به مقصد دوست داشتم. مسیر برایم همیشه یک قصه جدید و بیانتها بوده که هر بار به مقصد میرسیدم بهدنبال ادامه آن قصه بودم. گویا از جمله دوستداشتنیهایم است که حس سیریناپذیر آن برایم همیشه ماندگار است. در مسیر همه جا را گشتم، در دورترین نقاط بین مردم و در مناطق غیرقابل دسترس … هیچچیز مرا به حقیقت نزدیکتر نکرد! آیا میتوانستم همیشه در زمان سفر کنم؟
این بار در سفر به مسیر سياهكل واقع در استان گیلان رسیدیم که اطراف آن خانههایی روستایی با باغهای کوچک سرسبز بودند و در پشت آنها چشمانداز کوهها و تپههای زیبا پیدا بود. ابرهای پنبهای سیاهکل هم در گوشهای از آسمان، زیبایی خود را به رخ آببندانهای کوچکِ میان دشتهای کنار جاده میکشاندند. آنجا بود که ذهن مُشوشم با دیدن سایه ابرهای پنبهای سیاهکل بر روی آببندانهای کوچکِ دشتهای کنار جاده، به یاد شعر زیبای “داروگ و نیما” اثر ساره احمدی افتاد و لحظهای آرام گرفت:
مرا ببر، که جوی کوچک باغ، همیشه میخواند؛
نشان بده، بهارهای پیاپی را؛
در باغهای پشت همین دیوار، از جویبار کوچک این باغ؛
تا خانه، آشیانه خورشید، بیش از دو چند قدم نیست؛
دست مرا بگیر و ببر، دور، جایی قریبتر از نزدیک؛
آنجا ببر که داروگ و نیما، پیوسته در نیایش بارانند.
در صورتی که نیاز به اطلاعات بیشتری از مسیر رویاییِ ابرهای پنبهای سیاهکل! نحوه دسترسی به آن و سایر جزئیات داشتید، با ما تماس بگیرید. نظرات خود را در مورد این پُست در بخش دیدگاهها ذکر کنید.