گیلان

خوشحالی دیگری نصیب ما شد که توانستیم دوباره قدم بر جاده‌های زیبای املش بگذاریم و در یک عصر زیبای پاییزی،…

آن صدا را می‌شنوی؟ این نگرانی ماست که به دریا می‌رود … تمام نگرانی‌های خود را به ساحل برده و…

در وادی زمزمه‌­های فراموش شده، جایی که سایه­‌ها می‌رقصند و رازها در آن نهفته است، کوهی­‌ست به نام لیلاکوه، مردم…

وارد کوهستان شدم، روستای کوهستانی آبچالکی، و انزوا را آموختم، انزوا به معنای دوری از دنیا. کوه‌ها چون مردُمانی خاموش…

کنار استخر بزرگ کومله، پُر از نیلوفر آبی، بر بالای بلندی‌های سبز و خاردار می­‌ایستم و به زیبایی طبیعیِ بی­‌نقص…

در راه بودن را همیشه بیشتر از رسیدن به مقصد دوست داشتم. مسیر برایم همیشه یک قصه­ جدید و بی‌انتها…

طبیعت همیشه من را به نوعی شگفت‌­زده می‌­کند، گویا اثربخشی قوی­‌ای دارد، مانند مُسکنی بر دردهایم، بدون آن نمی‌توانم روزمرگی­‌های…

در اندیشه سخن گفتن بودم، دوباره از یک قلعه، قلعه رودخان. پیش‌تر در اینجا از قلعه کَنگِلو گفته‌ام، هرچند از…

هیچ صدایی نیست، هیچ … اما نه هست، گویا حواسم پرت چیزی شده بود، صدای موسیقی است، چرا هنوز؟ چرا…